زیبا ترین بهانه زندگیم
نمی دانم وقتی که آرام در نگاهم نشستی
شاد باشم یا غمگین
به برکت وجود تو بود که طعم زندگی را چشیدم
نگاهم که به آیینه گره می خورد
جمع شدن قطره قطره تورا دیدم
و اینکه آماده باش برای جدایی
باید رها شوی بر پهنای صورتم بغلتی
وشادمانه مرا در این سوگ تنهاییم بیشتر فرو بری
بهانه چشمهایم...........
کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو
تا من هم به پاس مهربانی ات
قطره ای دیگر نثارت کنم
نمی دانم اگر روزی نیایی
کدامین دست ُگونه های خشکیده مرا سیراب کند
بهانه زندگیم ......
هزار شاخه گل تقدیم به نگاه مهربانت می کنم
این مطلب و تقدیم غزل عزیزنم می کنم که همیشه وجودش و کنارم احساس می کنم
خسته ام از نوشتن.....از این همه دروغ..... خسته از این کلمات کودکانه
از این دلخوشی های بچه گانه..... خسته از این سردرگمی ....
خسته از فراموش کردن بودنم
فراموش کردن هستی ام .... وجودم ....خسته از بازیهای بچه گانه ......
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری به سوی آن !!
خسته از دویدن برای رسیدن .....برای رسیدن به هیچ ....
خسته از شنیدن نجوا های عاشقانه عاشقی کنج تنهاییهایش
خسته از این اعتیاد فلبم به عشق.....از اعتیاد چشمانم به اشک ....
خسته از باور دروغی به نام عشق...خسته از این قمار ...
قمار دل
قماری که آخرش فقط بازنده ای ...
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل
خسته ام .......خسته ام .......خسته
امروز روز جالبی نبود دیروز تولد دو قلوهای خواهرم بود
با اینکه همه شاد بودند من فقط تضاهر به شادی می کردم
دلم براش تنگ شده اما .....
دلم خیلی گرفته
امروز اولین جلسه کلاس ویلن ام بود
بد نبود
خیلی نسبت به بی اعتناییهاش حساس شدم